معنی از ورزش کاران رزمى

حل جدول

لغت نامه دهخدا

کاران

کاران. (نف) در حال کاشتن. در حال کشتن. در ترکیب آید. || کارندگان. در ترکیب: کشتکاران، بذرکاران.

کاران. (اِخ) (گردنه) رجوع به گردنه ٔ کاران شود.

کاران. (اِخ) یکی از باغهای چهارگانه ٔ معروف اصفهان در قدیم، برکنار زاینده رود:
مرا هوای تماشای باغ کاران است
که پیش اهل خرد خوشترین کار آن است
برای جرعه ٔ آب حیاتش اسکندر
چه سالهاست که سرگشته و پریشان است
بزیر سایه ٔ طوبی وش صنوبر او
میان صحن چمن خوابگاه رضوان است.
نهاد قصر فلک پیکرش میانه ٔ آن
نشستگاه مه و آفتاب رخشان است.
حسین بن محمد آوی (ترجمه ٔ محاسن اصفهان مافروخی ص 28).
آب حیوان است گویی پیش بستان ارم
زندرود او که دارد باغ کاران برکران.
سعدالدین سعید هروی در وصف اصفهان (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 30).
برد گلزار تو ز چرخ کلاه
رفت آب ارم ز آتشگاه
هرکه اکنون بباغ کارانست
گو نگه دار جا که کار آنست.
خجندی (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 105).
گرچه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 71).


باغ کاران

باغ کاران. [غ ِ] (اِخ) نام یکی از باغهای اصفهان. یکی از چهارباغ معروف اصفهان که مساحت هر کدام کمتر از یک هزار جریب نبوده است: و بر دروازه ٔ هر کدام کاخی بلندبر آورده اند... و آن باغها عبارت است از باغ فلاسان و باغ احمد سیاه و باغ کاران و باغ بکر. (از روضات الجنات چ تهران ص 4). پایه ٔ هر دو قصرش [قصور باغ کاران] بر سر هرمان حرم حرمت دیده... یکی مشرف بر کنارزند رود روان، دیگر محاذی شهر مبنی بر شارع و میدان،... صحن حصنش فراخ چون سینه و حوصله ٔ کریم. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 28). شاه شجاع (مظفری) در زمان نهضت پدر به فیروزان که یک منزلی اصفهان است نزول کرد، بعد از آن در جوار باغ کاران که به باروی شهر متصل است نقل کرد. (تاریخ گزیده چ عکسی ص 670):
مرا هوای تماشای باغ کاران است
که پیش اهل خرد خوشترین کار آنست.
آوی (مترجم کتاب محاسن اصفهان).
آب حیوان است گویی پیش بستان ارم
زنده رود او که دارد باغ کاران بر کران.
سعدالدین سعید هروی (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان).
هر که اکنون به باغ کارانست
گو نگه دار جا که کار آنست.
خجندی (از ترجمه ٔ محاسن).
گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود و باغ کاران یاد باد.
حافظ.


گردنه ٔ کاران

گردنه ٔ کاران. [گ َ دَ ن َ ی ِ] (اِخ) گردنه ای است در راه سنندج و مریوان میان داشبلاغ و مریوان که در 87000گزی سنندج واقع است.


ورزش

ورزش. [وَ زِ] (اِمص، اِ) ورزیدن. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورزیدن شود. || اجرای مرتب تمرینهای بدنی به منظور تکمیل قوای جسمی و روحی. (فرهنگ فارسی معین). || کسب. (منتهی الارب). اکتساب. (یادداشت مؤلف). به دست کردن. به دست آوردن. حاصل کردن. تحصیل. اندوختن. گرد آوردن. عمل کردن. کار کردن. (فرهنگ فارسی معین):
که چندین بورزید مرد جهود
چو روزی نبودش ز ورزش چه سود.
فردوسی.
هر کار که تو در جهان از بهر مرادی و شهوتی بکنی هم از آن وجه بر تو رنجی مستولی شود که ترا از ورزش آن پشیمان کند. (کتاب المعارف).
|| زرع. کشت. (یادداشت مؤلف):
بماندند پیران بی پا و پر
بشد آلت ورزش و ساز و بر.
فردوسی.
|| شغل. عمل. حرفه. سعی. کار. (ناظم الاطباء). پیشه. (فرهنگ فارسی معین). کار با مشقت و تعب. محنت. (ناظم الاطباء):
بشد رأی و اندیشه و کشت و ورز
که مردم ز ورزش همی گیرد ارز.
فردوسی.
شما دیر مانید و خرم بوید
به رامش سوی ورزش خود شوید.
فردوسی.
به مطبخ هوس و فکرت تو بی ورزش
هزار بره ٔ ناپخته هست و ناخورده.
سوزنی.
|| تمرین و مشق. (یادداشت مؤلف). ملکه. پراتیک. هرکاری که بسیار و پی درپی کنند برای آنکه در آن هنرمند و کامل شوند. (آنندراج). مداومت دادن در هر کاری. (ناظم الاطباء):
با بلاهای دوست ورزش کن
خویشتن را بلندارزش کن.
اوحدی.
هرچه ورزش کنی همانی تو
نیکویی کن اگر توانی تو.
اوحدی.
|| کوشش و جهد. || فایده. حاصل. منفعت. || پرهیز. اجتناب. || زهد. || ریاضت و حرکات و اعمال مخصوصه که برای قوت اعمال بدنی همه روزه به جای می آورند. (ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی هوشیار

کاران

در حال کاشتن، بذر کاران

ترکی به فارسی

کاران لیک

تاریک، تاریکی

فرهنگ معین

ورزش

(اِمص.) تمرین، کار پیاپی و مرتب، (اِ.) انجام حرکات بدنی خاص برای تقویت عضلات. [خوانش: (وَ زِ)]

معادل ابجد

از ورزش کاران رزمى

1040

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری